رمان “هزار خورشید درخشان” درباره دو زن به نام مریم و لیلا است. مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که تا 15 سالگی به همراه مادر، جدا از پدرش زندگی می کند، مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود، مدتی کوتاه او را در جمع خانواده واقعی خود بپذیرد، ولی در نهایت پدر مجبور میشود که برای حفظ آبرو، دختر را به ازدواج یک مرد مسن و خشن اهل کابل دربیاورد. لیلا اما دختری کاملا متفاوت است، او دختر باهوش یک روشنفکر افغانی است. دست سرنوشت باعث میشود که این دو زن با هم هم خانه شوند، روابط خصمانهی ابتدایی آنها در طول داستان مبدل به رابطهای دوستانه میشود که در انتها بیشتر شبیه رابطه یک مادر و دختر می نماید. نویسنده در طی روایت داستان، مروری بر حوادث و رخدادهای سیاسی افغانستان دارد و “حکایت افغانستان” را در یک بازهی زمانی 45 ساله؛ از زمان کودتای سال 1973 علیه ظاهرشاه تا افغانستان بعد از 11 سپتامبر روایت میکند؛ ورود روسها، جنگهای مجاهدین با آنها، عقبنشینی نیروهای روسی، درگیری قوم و قبیلهای در افغانستان و رنجهای بیشمار مردم این کشور، به قدرت رسیدن طالبان، حادثه 11 سپتامبر و پس از آن…