کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایوفسکی

داستایوسکى جنایت و مکافات را در سالِ 1866 نوشت.
تحویل تخمینی:  تقریباً 4 الی 7 روز کاری ?
  • گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
  • نو (آکبند)
95% رضایت مشتری
  • 87٪
کارنامه معاملات کاربر

کتابسرای لاله زار

قم
  • 0 تعداد محصول
  • 72 تعداد فروش
  • 70 تعداد مشتری
نا موجود
موجود شد به من اطلاع بده

او این اثر را «اقرارنامه‌یى در شکلِ رمان» خوانده بود و گفته بود قصد دارد آن را با «خونِ دل»اَش بنویسد.

جنایت و مکافات روایت زندگی دانشجویی به نام «راسکولنیکف» است که طبق انگیزه هایی که خودش هم نمی داند چیست مرتکب قتل می‌شود. وی زن رباخواری را همراه با خواهرش، که اتفاقی در زمان وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شوند، به قتل می رساند، سپس خود را از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته ناتوان می‌بیند و پول و جواهرات را پنهان می‌کند.

پس از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه، با این تصور که هر کس را که می‌بیند به او مظنون است، کار راسکولنیکف را به جنون می‌کشد. در این بین او عاشق سونیا، دختری که به خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده، می‌شود. داستایفسکی این رابطه را به نشانه مهر خداوندی به انسان خطاکار استفاده کرده و همان عشق، نیروی رستگاری بخش می شود.

در واقع در این رمان ما با دو نوع جنایت سروکار داریم. دو انسان، که هریک در راستای یکى از این دو نظریه خواسته است «برتر بودن» و در نهایت به تنهایی کامل و جدایى از جامعه مى‌رسد و هریک سرنوشت خاص خود را مى‌یابد.

راسکولنیکف تنهایى را تاب نمى‌آورد و با پناه جستن به عشق و اعتراف به گناه دوباره به جامعه‌ىِ انسانى بازمى‌گردد. اما سویدریگالوف حتّا در قلمرو عشق نیز مى‌خواهد اعمال اراده کند.

سویدریگالوف از این قلمرو رانده مى‌شود، و در نهایت به این مى‌رسد که باید در قلمرو دیگرى اعمال اراده کند قلمروى که دیگر مختص انسان‌های برتر نیست، قلمروى که سرنوشت محتومِ همه‌ی انسان‌ها است.

داستایوسکى زمانى به نگارشِ این داستان دست یازید که رویدادها و مضامینِ آن را طىِ بیست سال، با گوشت و خونِ خود، آزموده بود. «جنایتِ آرمان‌خواهانه» از مفاهیمِ مهمِ اندیشه‌ىِ انقلابى در روزگارِ او بود، و او شخصاً درگیرِ این پدیده شده بود. اما این اندیشه تنها مضمونِ موردِ نظرِ او نبود. مضمونِ فلسفىِ دیگرى هم بود که، هم‌زمان با طرحِ این اثر، در اندیشه‌ىِ فلسفىِ غرب شکل گرفته بود: «اَبَر انسان».

پیش از داستایوسکى، هگل، فیلسوفِ آلمانى، در آثارِ خود به طرحِ مختصاتِ کلىِ این «انسانِ برتر» پرداخته بود. هگل اَبر انسانى طرح کرده بود حاملِ مقاصدِ شریف و متعالى، انسانى که مى‌گفت اگر هدف شریف و متعالى باشد، وسیله‌ىِ رسیدن به آن، هرچه باشد، توجیه‌پذیر و منطقى‌ست. «ابر انسانِ» هگل انسانى است بود برتر از انسان‌هاىِ عادى، با اهدافِ شریف و برین و «انسان‌ساز» که تنها در جهتِ خیر و صلاحِ بشر گام برمى‌داشت و دغدغه‌اَش شریف بودن و متعالى بودنِ این «هدف» بود. بر اساسِ نظریه‌ىِ هگل، اگر «آرمان» شریف و متعالى، یا آسمانى مى‌بود، کشته شدنِ هزاران یا میلیون‌ها انسان اهمیتى نداشت.

چندى بعد از نگارشِ این اثر توسطِ داستایوسکى بود که فیلسوفِ دیگرى در غرب، با نامِ فریدریش نیچه، به طرحِ مشخصاتِ یک «ابر انسانِ» دیگر همت گماشت، انسانى که «خواست» و «هدف»اَش «قدرت» بود براىِ برکشیدنِ انسانى که بى‌خدا شده بود و حال مى‌بایست خود خدا شود و از «وضعیتِ خدایان» برخوردار باشد، یعنى «وضعیتِ بى‌دردى». اما از «ابرانسانِ» هگل نیز بدونِ «قدرت» کارى ساخته نبود. «ابر انسانِ» هگل نیز براىِ رسیدن به هدفِ خود، و تحققِ «آرمانِ شریف و متعالىِ» خود، نیازمندِ قدرت بود، و براىِ رسیدن به این «قدرت» هر «وسیله»یى را مجاز مى‌دانست. به این ترتیب، این دو اندیشه، با همه‌ىِ وجوهِ متمایزِ خود، سرانجام به یک نقطه مى‌رسیدند: «قدرت‌خواهى». اما خواستِ هر قدرتى، بدونِ دست زدن به «جنایت»، رؤیایى‌ست پوچ و بى‌معنا. پس «آرمان» (به هر شکل و به هر نام) جفتِ «جنایت» است.

0
از مجموع 0 رای

تاکنون هیچ نظری ثبت نشده است.

برای ثبت نظر ابتدا یا کنید.