کتاب فرار دلنشین اثر آنا گاوالدا

کتاب فرار دلنشین از آنا گاوالدا از معروف‌ترین چهره‌های امروز رمان‌نویسی در فرانسه است.که قطع آن رقعی وجلد شومیز می باشد
تحویل تخمینی:  تقریباً 4 الی 7 روز کاری ?
  • گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
  • نو (آکبند)
95% رضایت مشتری
  • 87٪
کارنامه معاملات کاربر

کتابسرای لاله زار

قم
  • 0 تعداد محصول
  • 72 تعداد فروش
  • 70 تعداد مشتری
نا موجود
موجود شد به من اطلاع بده

خلاصه کتاب فرار دلنشین نوشته آنا گاوالدا

داستان به صورت خیلی خلاصه: دو خواهر به همراه برادرشان و همچنین همسر برادرشان به سمت یک مراسم عروسی حرکت می کنند.

اواسط مراسم دو خواهر و یک برادر تصمیم می گیرند تا از عروسی بگریزند

و گریز دلپذیری به برادر کوچکترشان که در شهر دیگری است بزنند…!

گریز دلپذیر آخرین اثرِ آنا گاوالدا ٬ رُمانی کم حجم اما بسیار گیرا است.

سفر شادمان چهار خواهر و برادر به دنیای کودکی شان تا چند ساعتی ٬

زندگی روزمره و رنج های خود را فراموش می کنند ٬

تا شاید دوباره آن آرامش و دل خوشی را که زندگی شان را در نقشِ آدم های بالغ و بزرگسال از آن ها ربوده٬  بازیابند.

…(چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافیِ حین خدمت٬ کمی مهلت ٬

فاصله ی بین دو پرانتز٬ یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم…)

(زندگی هنوز چند روز مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغ سوخته؟

چند تا دلخوشی کوچک؟ کِی همدیگر را از دست می دادیم و رشته ها چگونه می گسستند؟…) “

هر چند در پشتِ جلد بخش هایی از کتاب را نوشته بود ٬

ولی من هم چند بخشِ کوتاهِ دیگر به آن ها اضافه می کنم:

” چیز های بسیاری در سر ماست. چیز هایی بسیار دورتر از قار و قورِ شکم این نژاد پرست ها.

در سر ما پُر است از موسیقی ها٬ از کتاب ها. راه ها٬ دست ها ٬ آشیان ها.

ریسه ی ستارگان روی کارت های تبریک٬ کاغذ های از لای دفتر کنده شده٬  خاطرات شاد ٬ خاطرات تلخ .

***

به گمانم خطر را بو کشید ٬ چون درِ اتومبیل را بست و موتور را روشن کرد تا تهویه کار کند.

***

روی نقشه ماوای متروک ونسان را جست و جو می کردیم و لولا نقشِ دی جی را بازی می کرد ٬

دایم کانال رادیو را برای پیدا کردن موسیقی دلخواه عوض می کرد و فقط بین دو کانال حق انتخاب داشتیم.

صدای رادیو هم خوب نبود اما چه اهمیتی داشت؟

مثل دیوانه ها سرخوش بودیم.

بالاخره لولا در حالی که رو به راننده مان می کرد گفت:

-هرگز فکر نمی کردم بتوانی چنین کاری کنی.

سیمون لبخند زنان در حالی که یکی از سیگار های من را می گرفت٬ جواب داد:

– سن که بالا می رود آدم عاقل تر می شود. “

0
از مجموع 0 رای

تاکنون هیچ نظری ثبت نشده است.

برای ثبت نظر ابتدا یا کنید.